عصر عاشورا    
نگارش یافته توسط Administrator   

بادها عطر خوش سيبِ تنش را بردند

زخمها لاله باغ بدنش را بردند

نيزهها بر عطشش قهقهه سر مىدادند

خندهها خطبه گرم دهنش را بردند

اين عطش يوسف معصوم كدامين مصر است

كه روى نيزه بوى پيرهنش را بردند

تا كه معلوم نگردد ز كجا مىآيد

اهل صحراى تجرّد كفنش را بردند

دشنهها دوروبر پيكر او حلقه زدند

حلقهها نقش عقيق يمنش را بردند

چهرهها يا همه زردند وَ يا نيلى رنگ

شعلهها سبزى رنگ چمنش را بردند

بت پرستان ز هراس تبر ابراهيم

جمع گشته تبر بت شكنش را بردند

بادها سينه زنان زودتر از خواهر او

تا مدينه خبر سوختنش را بردند

يوسف، آهسته بگوئيد نميرد يعقوب

گرگها زوزه كشان پيرهنش را بردند

------------------------------------------

نگارش یافته توسط اميد مهدي نژاد   

در سرم پیچیده باری،های وهوی کربلا
می روم وادی به وادی رو به سوی کربلا

میروم افتان و خیزان، از دل بن بست ها
جاده ای پیداکنم تا جست وجوی کربلا

تشنگی می بارد از ابر سترون، می روم
تا بنوشم جرعه آبی از سبوی کربلا

ترسم این بیراهه ها با خویش مشغولم کنند
"بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا"

من نمی دانم کی ام یا از کجایم، هرچه هست
آب رو می آورم از خاک کوی کربلا

مانده در گوشم صدای پای "هل من ناصر"ی
می رود تا حشر در من گفت وگوی کربلا

بغض تاریخم، نباید در خودم ویران شوم
باید آوازی بخوانم با گلوی کربلا

در سرم شوری دگر برپاست، شمشیرم کجاست؟
"بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا

---------------------------------------------

نگارش یافته توسط سيد علی اکبر مير جعفری   
 و نخل‌ها كه سحر سر به آسمان دادند
صلات ظهر كه شد، ايستاده جان دادند
صلات ظهر درختان اقامه مي‌بستند
كه روح و راحت خود را به باغبان دادند
چه نخل‌ها كه به انگشت‌هاي نامعلوم
جهان گم‌شده‌اي را به ما نشان دادند
 كنار نعش افق‌ ناله‌هاي نيزاران
غروب بود و چه حالي به كاروان دادند
مسافران غريبي كه دير مي‌رفتند
به كاروان نرسيدند تشنه جان دادند
همين مشاهد مظلوم در ديار غريب
به سرزمين شما هفت آسمان دادند
(به سرزمين شما آه سرزميني كه
غريب و دوست بدان زخم و استخوان دادند
غريبه‌ها كه فقط شكل ميزبان بودند
به زائران رطب، خنجر و سنان دادند
براي هر كه مسافر براي هر كه رسيد
سگان كوفه دويدند، دم تكان دادند
وقيح بود ولي عابران نامربوط
به جاي چشم، شما را دو تكه نان دادند
همين مشاهد مظلوم در ديار غريب
به سرزمين شما هفت آسمان دادند
به تشنگان مجاور فرات نوشاندند
به خستگان سفر توشه و توان دادند
به احترام شكفتن، جوانه روياندن
به نخل‌هاي كهن فرصتي جوان دادند
اگر چه تشنه در آغوش آسمان رفتند
به سرزمين عطش، صبح و سايبان دادند
به رغم آنچه به حلق بريده‌اي نرسيد
چه جامها كه به مردان اين جهان دادند
شبيه رود اگر آبروي اين خاكند
شبيه چشمه به هرخطه‌اي روان دادند
خداي من چه بهار شگفت‌انگيزي
به بوستان غزل‌خيز عاشقان دادند
چقدر بوي تو پيچيد و باد مي‌آيد
چقدر بوي تو ر ا ياس و ارغوان دادند
«زبان خامه ندارد سر بيان فراق»
زبان خام مرا جرأت بيان دادند
----------------------------------------------

نیامد عباس!    
نگارش یافته توسط سيد علی اصغر موسوی   
 چشم ها غرق تماشا ،  که نیامد  عباس

نگران  بر  لب  دریا   ،   که  نیامد  عباس

 اشک ها همسفر آه ، در آن لحظه ی تلخ

خسته  از  دیدن  صحرا  که ، نیامد عباس

کودکان    منتظر   او   که   مگر   بر گردد

آه  از این شوق تماشا ، که نیامد عباس؟!

بانگی  از  دور  که  در حنجره  زخمی دارد

می کند  فاش  سخن را : که نیامد عباس

کودکی  از  دل خیمه  ،  به  پدر می گوید :

تو  ندیدیش  ؟ بگو  ،  یا  که  نیامد  عباس!

 

عاشق راستين    

نگارش یافته توسط سيد جلال الدين ميرآفتابى «افتخار»   

كيست عاشق آن كه تا پروانه سان پروا كند
جاى در آتش ز شوق شمع، بى پروا كند

كيست عاشق در جهان چون سرور آزادگان
كو بخون پاك خود اسلام را احيا كند

كيست عاشق آن كه با ايثار اكبر چون خليل‏
راز عشق بى نشان را در جهان افشا كند

كيست عاشق آن كه از دريا برآيد خشك لب‏
و زغم طفلان ز غيرت ديده را دريا كند

جان به قربان علمدارى كه گر دستش فتاد
درگه اعجاز، چون موسى يد بيضا كند

دست عباس دلاور گشت در ميدان قلم
تا بدان طومار مردى را بخون امضا كند

در شمار چاكرانش گر درآيد «افتخار»
فخرها بر شهرياران همه دنيا كند